این متن پایینی رو دیروز نوشتم. امروزم میخوام ادامه اش بدم! چون وقتی از word به اینجا آوردمش دیگه نتونستم پایینش تایپ کنم٬ مجبور شدم بالاش بنویسم! من الان باز افسرده ام! خیال دارم همه چیزایی که میخوام بگم تا وقتی رفتم خوابگاه بشینم عین آدم درس بخونم!
۱. من اصلا درس نمیخونم! به مامان٬ بابا و همه ی اهل خونه گفتم دارم میخونم ولی دروغ گفتم! نمیدونم٬ شاید ته دلم نمیخوام قبول بشم! دلم میخواد یه سال بمونم و سال دیگه فوق مدیریت بدم یا حقوق. این روزا بدجور خیال میکنم من اصلا واسه این رشته ساخته نشدم! یا شایدم واسه کار کردن تو یه همچین جاهایی! دلم میخواست اینهمه مامان اینا بهم امید نبسته بودن تا راحت میتونستم ول کنم! یا اینقدر احمق بودم٬ یا اونقدر شجاعت داشتم٬ یا....
۲. امروز با مهسا تو حیاط یه سوسک دیدیم که به پشت افتاده بود. من برش گردوندم. بعد مهسا که از سوسک میترسه یه کمی از ساندیس دستشو ریخت جلوی اون. بعدم به من گفت: این کار من درست عین کاریه که تو با علی میکنی! دلم گرفت! از غروب تا حالا باز نشده! فکر میکنم درست میگفت. من از علی میترسم!
سلام
من باز ناپرهیزی کردم اومدم سایت! الان حالم گرفته، یعنی از صبح گرفته بود . نمیدونم! به راضی گفته بودم سایت نمیام! قرار بود تو سلف منتظرشون بمونم که حوصله ام نشد! الانم... عصری تیما بهم میگفت آنرمالم! یه وقتایی تا یکی بام حرف میزنه عین خروس جنگی بش میپرم، یه وقتایی هم یه عده که یه چیزی بهم میگن عین خیالم نیست. سر علی ! امروز تو سایت گفت تو این سیستم جدید سایت همه راحت میتونن هکم کنن. بعدشم هکم کرد! اینو گذاشته بود تو هومم!