قاب خالی

مثلا دیگه قرار نیست توش چیزی بنویسم!

قاب خالی

مثلا دیگه قرار نیست توش چیزی بنویسم!

سلام!
من به قول تینا الان وطنم! دلم اینقدر واسه اینجا تنگ شده بود که نگو! الانم با داداش کوچیکه اومدم کافینت و بیچاره هی مجبوره چشاشو درویش کنه! از بس من بیهوا این صفحه رو باز میکنم!
خب... بابا که با ما درد مییکنه! مامان که با ما درد دل میکنه! داداش بزرگه که با ما درددل میکنه! آبجی بزرگه که با ما... پس بیچاره این اینترنت که جای همه شون باید همه ی حرفای مارو بشنوه!
نمیدونم اینکه من با همه ی شکیاتم هنوز هستم هنوز خیال میکنم خدا هم هست ولی... هنوز نمیدونم خدایی که «هست»٬ عادل هم هست؟!
 آبجی بزرگه که میگه کار درستی کرده که داره به کسی میگه بله که خونواده اش راضی نیستن اونم در حالی که یه عالمه آدم به پاش افتاده ان... من میگم خودت انتخاب کردی! و فکر میکنم خدا عادله؟!
مامانی که از داداش بزرگه میناله و از بابا و از همه ی دنیا و حتی از خدا که... من بهش میگم میگذره بانو! و فکر میکنم خدا عادله؟!
هدیه که میگه... من که میگم... و باز این سوال تو ذهنم پرسه میزنه که خدا عادله!
به نظرتون ما حق انتخاب داشتیم؟! اون موقع که قرار بوده خلق بشیم٬ خدا از ما پرسیده چی میخوایم و چی نمیخوایم؟!
راستی شروع کردم واسه فوق خوندن! دعا کنین برام!

سلام
ممنون از همه تون که جواب دادین! میدونین من که این سوالو اول پرسیدم٬ زهرا بزرگه گفت دلش میخواد اگه خدا انتخابش میکنه واسه هم صحبتی باشه! میگفت این خیلی خوبه که یکی باشی که خدا باهات حرفاشو میزنه! راستی میدونستین حضرت موسی تنها پیغمبری بوده که خدا مستقیما باهاش حرف زده؟! ( اینو تو کتاب «روی ماه خداوند را ببوس» خوندم!) میدونین من خیلی خیلی فرق بین این صفات خاص پیامبرا رو نمیدونم! مثلا نمیدونم نبی با رسول چه فرقی میکنه! ولی یه چیزایی میدونم یکیش اینکه یه کمی میترسم از اینکه خدا باهام مستقیما حرف بزنه! مثلا من خیلی از اوقات باهاش دعوا میکنم! نود درصد مواقع بهش میگم که عادل نیست! واون... میدونین گاهی که خیلی دلم میخواد یه چیزی بگه قران باز میکنم! بعضی وقتا یه چیزایی میاد که... میدونین اینجور مواقع مو های آدم راست میشن ولی خیلی از اوقات هم آیه های عذاب میان! نمیدونم واسه چی؟ واسه اینکه ماها عادت کردیم بترسوننمون تا کاری رو انجام بدیم یا... یا شایدم ...(این نقطه چینو خودتون پر کنین!)

حالا... خیال میکنم این موضوعا٬ اینکه خدای من چه طوریه؟ من به خدام چه طوری نگاه میکم٬ خدا به من چطوری نگاه میکنه٬ همه ی اینا باهم شدن یه چیزایی که نمیذارن همون زندگی همیشگیم رو داشته باشم! اینکه خدا حتی بین پیامبراش هم تفاوت قائل شده... حالا ما آدمای عادی که...
گاهی واسه این تفاوتا از خدا لجم میگیره! گاهی وقتا باخودم خیال میکنم چی میشد این تفاوتای عمده بین ماها نبود٬ یا مثلا حق انتخاب داشتیم٬ واسه انتخاب استعدادهامون٬ شرایطمون٬ حتی خونواده مون! اونطوری همه چیز عادلانه تر نبود؟! گاهی فکر کردن به این چیزا خیال میکنم میتونه منو تا سرحد کفر ببره! گاهی...
شماها چه طوری هستین؟ اصلا به این چیزا فکر میکنین؟!

اما...
الان دارم دورهی کارآموزیم رو میگذرونم اگه بدونین چه جاییه! تو این گرما... با اون دو تایی که با من و تیما افتادن... تصورشو بکنین هر روز ساعت ۵/۳ میرن حاضری میزنن! فعلا که احتمالا تایکی دو هفته ی دیگه نتونم آپ کنم٬ ولی منتظر همه نظراتون هستم! 
قربون همه تون!

سلام
این یکی دو روزه سایت مثل اغلب اوقات قطع بود! حالا اومدم تا درباره ی پست قبلی یکی دو تا مطلب مهمو بگم!
۱. منظور من از اینکه گفتم جای کدوم یکی از پیامبرای اولوالعزم باشین این بود که ترجیح میدین نبی الله باشین یا خلیل الله یا کلیم الله یا روح الله یا رسول الله؟!  با علم به اینکه هرکدوم از این صفات منحصر به فردن؟!
۲. منظور من از علم این درسایی نیست که تو مدرسه و دانشگاه به خوردمون میدن! منظورم همه ی اون چیزاییه که ماها در طول همه ی عمرمون یاد میگیریم!
۳. خواهش میکنم بهسوال اولی حتما جواب بدین! آخه خیلی برام مهمه بدونم بقیه دلشون میخواد خدا اونا رو واسه روشنگری انتخاب کنه یا دوستی یا همصحبتی یا...

سلام
خیلیا رفتن خونه! خیلیا هم تا دو سه روز دیگه میرن! من خیلی احساس تنهایی میکنم! من خیلی احساس... نمیدونم! باز برگشتم به اون حس لعنتی شک! باز دارم به چیزای اعصاب خورد کن فکر میکنم! باز تموم فکرمو سوالای بی جواب پر کردن! اینکه خدا عادله یا نه؟! و جدیدترینش اینه: اگه شما حق انتخاب داشتین
دلتون میخواست جای کدومیک از پیغمبرای اولوالعزم بودین؟!
چند وقت پیشا تو یه کتابی خوندم درس خوندن چیزی به علم ما اضافه نمیکنه! فقط به ما نشون میده که چه چیزایی رو نمیدونیم! حالا خیال میکنم هر چیزی رو که میخونم همین حس ندونستن توی وجودم بیشتر میشه!
فعلا...

سلام
من امروز امتحانام تموم شد و الان ۴/۳ یه مهندسم!

سلام

نتنفرم از این وضعیت ! از اینکه از خیلیا بیشتر بلد باشم و یارو مثلا همه ی اشکالاشو بیاد از من بپرسه و بعد تو امتحان واسه یه بی دقتی کوچولو گند بزنم به همه چیزو طرف... متنفرم از اینکه بعدش بیاد شروع کنه به اورد دادن که این چه کاریه که ناراحتی و... متنفرم از اینکه همه فکر کنن میتونن با چند تا جمله نشون بدن حس منو میفهمن! درحالی که میدونم نمیفهمن! از همدردی بقیه بدم میاد، از اینکه برام دل بسوزونن تا حد مرگ متنفرم!

تو نیستی که ببینی!

سلام
این مال من نیست! فقط از یکی قرض گرفتم تا احساس الانمو بگم!

تو نیستی که ببینی، چگونه پیچیده ست

طنین شعر نگاه تو، در ترانه ی من.

تو نیستی که ببینی، چگونه میگردد

نسیم روح تو، در باغ بی جوانه ی من.

به خواب می ماند

تنها به خواب می ماند

چراغ، آیینه، دیوار، بی تو غمگینند.

تو نیستی که ببینی، چگونه با دیوار

به مهربانی یک دوست، از تو می گویم.

تو نیستی که ببینی، چگونه از دیوار

جواب می شنوم.

تو نیستی که ببینی، چگونه دور از تو

به روی هرچه در این خانه است

غبار سربی اندوه، بال گسترده است

تو نیستی که ببینی، دل رمیده ی من

به جز تو یاد همه چیز را رها کرده است.


 

سلام
من سارا ٬ یک فضول! علی الان داره تو سایت واسه «یکی» میل میزنه! تیما الان داره به این امید چک میل میکنه که «یکی» براش میل زده باشه! اما من... شاید بهتر باشه بنویسم: من سارا٬ یکی با آرزوی میل باکس پر!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
نه! درست ترش اینه که بنویسم:
من... سارا٬ یه کوچولوی تنها!
واینکه الان اصالا نمیدونم چرا اینقدر احساس تنهایی میکنم! یعنی میخوام خودمو از این احساس وحشتناک که انرژیمو هدر میده دربیارم!
دعا کنین بتونم!

سلام
نمیدونم دیروز خدا واسه حرفای انتخاباتیم!!!!!!!!!!!!!!!!!نذاشت این فرستاده بشه یا واسه گلهگذاریهام ازش که تمومی ندارن!
میدونین «اوریانا فالاچی» تو کتاب «نامه به کودکی که متولد نشد» مینویسه: وقتی حوا اون سیبو خورد گناه متولد نشد٬ بلکه یه حس قشنگ به وجود اومد که بهش میگن نافرمانی!
من الان از این حس قشنگ پرم!
شاید همین حس باشه که باعث میشه همه رو از خودم برنجونم! میدونین انگار کار تیما و اون خواستگارش جور نشده! دیروز داشتم بهش میگفتم شاید خدا همه ی اینا رو پیش آورده باشه که یه راه تازه پیش روت باز کنه! اونم گفت راه تازه رو نشونش میدم!
من دلم میخواد واسه یه بارم که شده به این حس «تمرد» توی وجودم میدون بدم! ولی... میدونین بعضیا نمیتونن! نمیدونم شاید هم فقط من باشم که نمیتونم! نه که مال ترس از جزا و پاداشش باشه٬ نه! ولی یه چیزی هست که... نمیدونم! شده تا حالابخواین کاری رو بدون رضایت پدر مادرتون انجام بدین؟بعد واسه اینکه اونا راضی نیستن منصرف بشین؟! بعد همه ی عمرتون آرزو کنین کاش اون کارو انجام داده بودین؟! گاهی اوقات خیال میکنم وضع منو خدا هم اینطوری شده! اینکه من گاهی دلم میخواد... نمیدونم! شایدم اراده ی اون بر اراده ی من مقدمه! اینکه اون هیچوقت اجازه نمیده! همیشه یه اتفاقی میفته که مانع از اون میشه که من کاری رو که میخوام انجام بدم! هرچند خیلی وقتا هم منو از تو یه درد سرایی بیرون میکشه که...
نمیدونم....

سلام
شده تا حالا خیال کنین خدا نمیخواد شما یه کاری انجام بدین؟! من وقتی ۲ ساعت تایپ میکنم و بعدsend نمیشه همیشه اینطوری خیال میکنم! مث الان! 
شاید بعدا ( که فهمیدم خدا کدوم قسمت این حرفا باب میلش نیست) باز براتون همهشو نوشتم!