قاب خالی

مثلا دیگه قرار نیست توش چیزی بنویسم!

قاب خالی

مثلا دیگه قرار نیست توش چیزی بنویسم!

یک اگر با یک برابر بود

سلام
اینو یکی از دوستام برام فرستاده!

یک اگر با یک برابر بود

معلم پای تخته داد می زد صورتش از خشم گلگون بود

ودستانش به زیر پوششی از گرد پنهان

ولی آخر کلاسی ها

لواشک بین خود تقسیم می کردند

و آن یکی در گوشه ای دیگر جوانان را ورق می زد.

با خطی خوانا بر روی تخته ای کز ظلمتی تاریک غمگین بود

تساوی را چنین بنوشت :

 

یک با یک برابر است

از میان جمع شاگردان یکی بر خاست

همیشه یک نفر باید به پا خیزد

به آرامی سخن سر داد

تساوی اشتباهی فاحش و محض است

نگاه بچه ها ناگه به یک سو خیره شد و معلم مات بر جا ماند

و او پرسید اگر یک فرد انسان واحد یک بود

آیا باز یک با یک برا بر بود؟

سکوت مدهوشی بود

و سوالی سخت معلم خشمگین فریاد زد آری برابربود

و او با پوز خندی گفت :اگر یک فرد انسان واحد یک بود

آن که زر و زور به دامن داشت با لا بود

وآن که قلبی پاک و دستی فاقد از زر داشت پایین بود

اگر یک فرد انسان واحد یک بود

آنکه صورت نقره گون چون قرص مه داشت با لا بود

و آن سیه چهره که می نالید پایین بود

اگر یک فرد انسان واحد یک بود

این تساوی زیر و رو می شد

حال می پرسیم یک اگر با یک برابر بود

نان و مال مفت خوران ، از کجا آماده می گردید ؟

یا چه کس دیوار چین ها را بنا می کرد ؟

یک اگر با یک برا بر بود ؟

پس آنکه پشتش زیر بار فقر خم میشد یا که زیر ضربت شلاق له می شد ….

معلم ناله آسا گفت

بچه ها در جزوه خویش بنویسید که

یک با یک برا بر نیست

 

10 برابر عیدی و پاداش کارمندان محترم دولت = عیدی و پاداش نمایندگان مجلس   

سلام
من فردا امتحان دارم! و الان جای اینکه شامم رو عین بچه ی آدم بخورم٬ اومدم تا یه کمی حرف بزنم!
واسه تیما خواستگار اومده! چهار پنج روزه! و اونا هی هر شب یکی دو ساعت تلفنی حرف میزنن. البته مثلا من نمیدونم٬ شما هم از من نشنیده بگیرین! خلاصه این دو سه روزه از بس راجع به ازدواج و حق زن و حق مرد و معیارها و این اراجیف حرف زدیم که از هرچی عشق و عشقولیه عقم میگیره!
حالا قراره فردا سر امتحان به جای جواب معیار ازدواج تحویل استاد بدیم!
باید امروز مازی رو هم پیدا کنم.
به قول یکی :میگذره این روزگار!

سلام
کم کم دارم به این ایمان میارم که ایراد از منه که نمیتونم عین یه آدم حسابی دو کلمه حرف بزنم!
مثلا همه ی این چیزایی که اینجا مینویسم میشه ازشون کاملا متفاوت از اون چیزی که من میخواستم برداشت کرد! (بهتره بگم چیزی که منطقی ازشون برداشت میشه ۱۸۰ درجه با اون چیزی که من میخوام بگم فرق میکنه!)
حالا...
دیگه خسته شدم از اینکه همه از عشقولیاشون حرف میزنن! مدام من چیگفتم٬ اون چی گفت! مدام دوسش دارم٬ دوسم داره! مدام...
اه! همهی بدیای زندگی خوابگاهی یه ور٬ این چیزا هم یه ور!
راستی داداش بزرگه دیروز تو مسابقه اول شده!
...و این همفته دو تا امتحان خفن دارم! دعا که یادتون نمیره؟!

سلام
الان عصبانیم! الان از دست خودم عصبانیم! از دست خودم که هنوز بعد از سه سال نمیدونم نمیشه رو این حساب کرد که تیما از حرفای من درست برداشت بکنه! لابد الان داره دوباره با ... دعوا راه میندازه! واسه چی؟! واسه اینکه من احمق خیال کردم میشه باهاش درست حسابی و منطقی همه ی جوانب یه موضوع رو بررسی کرد!
خدایا من چرا اینقدر یه اشتباهو تکرار میکنم؟!

سلام
الان امتحان کاربرد داشتم! و به خودی خود لغو شد! یعنی مسئول آموزشمون نبود که ورقه ها رو بیاره و...
الان مهسا بالای سرم بود و گمونم این آدرس جدیده هم تا یکی دو روز دیگه لو بره!
خب...
همون بهتر که تمتحان لغو شد چون همه ی تقلبایی که نوشته بودم پاک شده بودن! ولی خداییش همه شو بلد بودم!
خالا دوشنبه هم یه امتحان خفنی دارم که نگو تصورشو بکنین٬ استاده خودش بهمون گفته :«اختمالا بعد امتحان وضع روحیتون واسه نشستن سر کلاس مناسب نیست!» دیگه تا آخرشو بخونین!
و... دیشب سلما برام با قران استخاره گرفت. دیگه خیال دارم اون یکی فوقه شرکت کنم!
راستی یه چیزی من هنوز به همشهریام واسه نتیجه ی فوقشون تبریک نگفتم٬ آخه روم نمیشه! ماها حتی سلام علیک عادی هم با هم نداریم٬ حالا یه کاره بلند شم بگم تبریک؟!
..بابا این زندگی بعضی وقتا خیلی سخت میشه نه؟!
راستی درباره ی عوض کردن خوابگاه هم نظرم عوض شد! خیال دارم فقط ساعتایی که تو اتاقم رو کم کنم!
...و...
خب یه کم چیزایی که میخوام بگم: دیشب به سلما گفتم افتادم تو شک٬ اینکه خدا عادله یا نه؟ بهم گفت:« نگو دختر! اینا کفره!» و بهش گفتم این روزا مدام فکر میکنم همه ی دلبستگیهامو باز داره ازم میگیره تا من بمونم و خودش!
میدونین یه وقتی من به این چیز افتخار میکردم! به اینکه خدا منو میخواد! والبته بهش ایمان داشتم. اون روزا من یه سارایی بودم که با همه فرق داشت! علاقه ها٬ دلبستگیها و مشکلات بقیه رو تحقیر میکرد... ولی حالا منم دلم میخواد همون علاقه ها و مشکلات همه رو داشته باشم! دلم میخواد یکی٬ یه آدم واقعی و رودررو وجود داشته باشه که باهاش درد دل کنم و جوابمو رودررو بده!
این روزا از ایجاد هر رابطه ی تازه ای میترسم! ختی از ادامه دادن دوستیهای قدیمم!
این روزا از اهلی شدن و اهلی کردن میترسم!
این روزا...
مگه مهمه؟! مگه گفتن این چیزا چیزی رو عوض میکنه؟!

سلام
این دومین باره امروز که آپ میکنم و میدونم که اصلا کار درستی نیست!
ولی....
دارم یه تصمیم تازه میگیرم احتمالا خوابگاهمو عوض کنم یا یه کاری بکنم که کمتر تو اتاق باشم! میدونین باز شده عین ترم قبل موقع امتحانا! باز هرچی میگم تیما عوضی برداشت میکنه٬ باز همه ی حرفامو تیکه میگیره٬ باز...
اصلا دلم نمیخواد عین اونوقتا باز اعصابم به هم بریزه( نه که حالا نریخته!) و بعدشم گند بزنم به همه چیز! از امتحانا گرفته تا روابطم تا...
آخر هفته هم جشن فارق التحصیلی هشتادیهاست! چه قدر خوشحالم که دارن میرن!
پس فردا امتحان کاربرد دارم٬ دعا که یادتون نمیره نه؟!


سلام

من الان تهرانم تو کافی نت. و باورتون نمیشه اگه بگم الانم باز اینترنت قطعه! اصلا این تمدن بازیا به ما نیومده!

به قول بچه ها ما کنار دریا هم که بریم میخشکه!

حالا....

فردا داریم برمیگردیم! من که جیبم کاملا خالی شده! کتابای کنکور داداش بزرگه افتاد سی هزار تومن! تازه فقط براش کتابای سنجش رو گرفتم و فیزیک  پیش اندیشه سازان و ریاضی ده سال قلم چی! اونوقت میگن قبولی دانشگاه به پول هیچ ربطی نداره!

کتابای خودم هم افتادن یه چیزی دو رو ور پونزده تومن!
اون چیزای بالا روتو تهران نوشتم. حالا باز برگشتم همون جایی که بودم٬ همون جایی که نمیخوامش!
بچه های دانشکده و مخصوصا همشهریا باز ترکوندن! منم خیال دارم موفق بشم!
برو بچه ها هم افتادن تو خط کشف بقیه تو اورکات!
تا بعد...

سلام
این آخرین یادداشت من قبل از تهران رفتنه! شما چیزی از اون ورا نمیخواین؟
دارم امروز فضولی میکنم تا بلاگ بروبچه های دانشکده رو کشف کنم! بیتا میگه «مگه مرض داری؟ خودت خوشت میاد کسی از بچه ها بلاگتو بخونه؟» و من معتقدم تا وقتی من ندونم نه! هیچ ایرادی نداره!
به هرحال این حس فضولی ما هم باید یه جوری بخوابه یا نه؟!
و...
دیروز علی ازم تاریخ تولدمو پرسید( واسه دومین بار!) و گفت:« پس شما از من بزرگترید!» نمیدونم چرا٬ ولی از دیروز تا خالا مدام فکر میکنم میخواست بگه تورش نکنم! این حس خیلی خیلی خیلی بدیه!
و...
آدما از کجا میفهمن عاشق شدن؟
...تا بعد

سلام
از بقیه ی دیروز این موند که:
۱. اقوام و آشنایان همه شون تو کنکور فوق مجاز شدن! ...تا چه شود! این واسه این بود که بدونین چرا مجبورم فوق بدم!
۲. دیروز Ocean's eleven رو نگاه کردم که .... آدم این عشقولی بازیها رو که میبینه دلش هوس میکنه! نه؟!
۳. الان با یه سردبیر قرار دارم! به قول مهدی من کلی بیکارم که هی واسه خودم از این کارا جور میکنم!
۴. اون یکی مجله هامون هم دارن در میان!
۵. یه چیز دیگه هم هست که حالا نمیخوام واسه کسی بگم.

سلام

من دیروز خیلی عصبانی بودم! از دست خودم و بقیه و خدا! وکلی باهاش دعوا کردم و کلی گلایه و... و بعد اون بهم جواب داد والان تو آتش بسم! یعنی من و خدا الان آشتی آشتی هستیم! من باز قبول دارم که خدا مهربونه! باز معتقدم که هر چی واسه آدم پیش میاره دقیقا به خیر و صلاحشه و...

دیشب با بچه ها هم رفتیم پیتزا خوری! آخ بر پدر بی پولی لعنت! سه تا واسه 6 نفر! هیچکدوم سیر نشدیم ولی اینقد که جلف بازی درآوردیم و مسخره کردیم همه چیزو کلی خوش گذشت! بعدشم قبل از اینکه بندازنمون بیرون محترمانه خودمون پا شدیم اومدیم.

دیگه...

الان یه کار فوری برام پیش اومد! بعد باز براتون مینویسم!