معلم پای تخته داد می زد صورتش از خشم گلگون بود
ودستانش به زیر پوششی از گرد پنهان
ولی آخر کلاسی ها
لواشک بین خود تقسیم می کردند
و آن یکی در گوشه ای دیگر جوانان را ورق می زد.
با خطی خوانا بر روی تخته ای کز ظلمتی تاریک غمگین بود
تساوی را چنین بنوشت :
یک با یک برابر است
از میان جمع شاگردان یکی بر خاست
همیشه یک نفر باید به پا خیزد
به آرامی سخن سر داد
تساوی اشتباهی فاحش و محض است
نگاه بچه ها ناگه به یک سو خیره شد و معلم مات بر جا ماند
و او پرسید اگر یک فرد انسان واحد یک بود
آیا باز یک با یک برا بر بود؟
سکوت مدهوشی بود
و سوالی سخت معلم خشمگین فریاد زد آری برابربود
و او با پوز خندی گفت :اگر یک فرد انسان واحد یک بود
آن که زر و زور به دامن داشت با لا بود
وآن که قلبی پاک و دستی فاقد از زر داشت پایین بود
اگر یک فرد انسان واحد یک بود
آنکه صورت نقره گون چون قرص مه داشت با لا بود
و آن سیه چهره که می نالید پایین بود
اگر یک فرد انسان واحد یک بود
این تساوی زیر و رو می شد
حال می پرسیم یک اگر با یک برابر بود
نان و مال مفت خوران ، از کجا آماده می گردید ؟
یا چه کس دیوار چین ها را بنا می کرد ؟
یک اگر با یک برا بر بود ؟
پس آنکه پشتش زیر بار فقر خم میشد یا که زیر ضربت شلاق له می شد ….
معلم ناله آسا گفت
بچه ها در جزوه خویش بنویسید که
یک با یک برا بر نیست
10 برابر عیدی و پاداش کارمندان محترم دولت = عیدی و پاداش نمایندگان مجلس
سلام
من فردا امتحان دارم! و الان جای اینکه شامم رو عین بچه ی آدم بخورم٬ اومدم تا یه کمی حرف بزنم!
واسه تیما خواستگار اومده! چهار پنج روزه! و اونا هی هر شب یکی دو ساعت تلفنی حرف میزنن. البته مثلا من نمیدونم٬ شما هم از من نشنیده بگیرین! خلاصه این دو سه روزه از بس راجع به ازدواج و حق زن و حق مرد و معیارها و این اراجیف حرف زدیم که از هرچی عشق و عشقولیه عقم میگیره!
حالا قراره فردا سر امتحان به جای جواب معیار ازدواج تحویل استاد بدیم!
باید امروز مازی رو هم پیدا کنم.
به قول یکی :میگذره این روزگار!
سلام
من الان تهرانم تو کافی نت. و باورتون نمیشه اگه بگم الانم باز اینترنت قطعه! اصلا این تمدن بازیا به ما نیومده!
به قول بچه ها ما کنار دریا هم که بریم میخشکه!
حالا....
فردا داریم برمیگردیم! من که جیبم کاملا خالی شده! کتابای کنکور داداش بزرگه افتاد سی هزار تومن! تازه فقط براش کتابای سنجش رو گرفتم و فیزیک پیش اندیشه سازان و ریاضی ده سال قلم چی! اونوقت میگن قبولی دانشگاه به پول هیچ ربطی نداره!
کتابای خودم هم افتادن یه چیزی دو رو ور پونزده تومن!
اون چیزای بالا روتو تهران نوشتم. حالا باز برگشتم همون جایی که بودم٬ همون جایی که نمیخوامش!
بچه های دانشکده و مخصوصا همشهریا باز ترکوندن! منم خیال دارم موفق بشم!
برو بچه ها هم افتادن تو خط کشف بقیه تو اورکات!
تا بعد...
سلام
من دیروز خیلی عصبانی بودم! از دست خودم و بقیه و خدا! وکلی باهاش دعوا کردم و کلی گلایه و... و بعد اون بهم جواب داد والان تو آتش بسم! یعنی من و خدا الان آشتی آشتی هستیم! من باز قبول دارم که خدا مهربونه! باز معتقدم که هر چی واسه آدم پیش میاره دقیقا به خیر و صلاحشه و...
دیشب با بچه ها هم رفتیم پیتزا خوری! آخ بر پدر بی پولی لعنت! سه تا واسه 6 نفر! هیچکدوم سیر نشدیم ولی اینقد که جلف بازی درآوردیم و مسخره کردیم همه چیزو کلی خوش گذشت! بعدشم قبل از اینکه بندازنمون بیرون محترمانه خودمون پا شدیم اومدیم.
دیگه...
الان یه کار فوری برام پیش اومد! بعد باز براتون مینویسم!