سلام
من سارای کوچولو!
من شاد!
من پر انرژی!
من مثبت!
من با ایمان!
من...
میخوام سعی کنم روزی هفت هشت بار که میرم جلوی آینه٬ هر بار اینا رو تکرار کنم!میگن تلقین کردن تو باور و اعتماد به یه چیز خیلی به آدم کمک میکنه! حالا این روش رو هم امتحان کنیم ببینیم چی میشه!
راستی شما چقدر به این اعتقاد دارید که خدا عادله؟ اصلا عدل خدا رو میشه اثبات کرد؟ اصلا...
یه جایی خوندم که سنی مذهبا به عدل عقیده ندارن!
و...
ممنون که میاین سر میزنین و نظر میدین!
سلام
دلم میخواست مینوشتم میدونم یادداشت صبح رو خوندین! ولی... میدونین اینجا نمیتونم مطمئن باشم کسی اصلا به حرفای من اهمیت میده و مثلا مرتب اونا رو میخونه یا نه! گاهی وقتا از اینکه بلاگ قبلیم رو بستم پشیمون میشم!ولی...
ول کن! مگه مهمه؟ امروز از همون اتفاق صبحی بگیر تا حالا دلم گرفته! یه کم داریوش گوش دادم:« گر همسفر عشق شدی مرد سفر باش...» ٬یه کم واسه خدا نوشتم( کاری که مدتها بود نکرده بودم)٬ یه کم کوچولویی حرف زدم و گریه کردم٬ و حالا هم که اومدم اینجا!
دیگه سر و صدای بچه ها از اینکه هی میام سایت بلند شده. نه فقط بچه های خودمون که بچه های بقیه ی واحدها هم!
ول کن بابا...
راستی امروز یه نفر با زهرا بزرگه قرار گذاشته بود دم در یکی از «آزها» . حالا زهرا ماتم گرفته بود که چطور به طرف بگه نامزد داره! ( آخه اینجا هرکی در آز قرار میذاره٬ حتما خواستگاری میکنه!) خلاصه فقط شانس آورده بود که پسره همون اول کار ازش پرسیده بود نامزد داره یانه؟ زهرا هم که جواب داده بود یارو یه سری مجله داده بود دستش که بین دخترا پخش کنه! البته احتمال میدیم که طرف واسه خودش نمیخواسته و... خب امروز پنجشنبه بود و ملیحه بازی حال میداد!
فعلا...
سلام
من الان به اندازه ی یه عالم ناراحت و دپرس و ...از دست خودم عصبانیم! آخه به مازی یه چیزی گفتم که نباید میگفتم! ولی دست خودم نبود! واقعا از دهنم پرید! اصلا اصلا اصلا نمیخواستم کرم بریزم یا یه کاری بکنم که حالش گرفته شه! ولی... آخ کاش این اتفاق نیفتاده بود! کاش میتونستم بهش بگم که همینطوری از دهنم پریده! کاش شنیده نباشه اون تیکه رو! کاش...
خاک تو سر من که نمیتونم عین آدم دو کلمه حرف بزنم!
حالا هی برداشت میکنه! یعنی راجع به من چی فکر میکنه؟ من اگه بودم کلی ناراحت میشدم... بدیش اینه که این جور کارا تازگیا خیلی ازم سر میزنه! حالا اگه برم عذرخواهی فکر میکنین عین بچه آدم فکر میکنه؟ یعنی خیال نمیکنه عمدا این کارو کردم که بهونه گیر بیارم باش حرف بزنم؟!
خاک تو سر... چه فایده داره مدام فحش بدم به خودم؟
خدایا آخه چرا؟
سلام
مفتخرم اعلام کنم من الان باز تو سایتم!!!!!!!!!!!! و باز دارم سعی میکنم تو این اینترنت قطعی واسه دل خودم دو کلوم حف حسابی بنویسم!
فردا امتخان دارم، اما چون الان استادمون نیومده، به خودم این اجازه رو دادم که بیام بنویسم. اول اینکه اون متن ادبی رو که گفته بودم،پاره کردم! چون بیش از حد عشقولی بود و من به خودم قول دادم دیگه کارای غلط انداز نکنم!
دوم اینکه واسه نمایشگاه کتاب احتمالا بریم تهران. من و تیما! باورتون نمیشه وقتی از مامانی میخواستم اجازه بگیرم گفت :« عزیزم تو دیگه واسه خودت مهندس شدی! لازم نیست واسه چیزای پیش پا افتاده اجازه بگیری!!!!!» (سوال انحرافی: مقصود از بیان این نقل قول چه بود؟ جواب انحرافی: اینکه من دارم مهندس میشم!!!!!!!!!!!!!!)
سوم اینکه یه وضع عجیب غریب پیدا کردم! روزا خدا رو دوست دارم، شبا ازش بدم میاد!
چهارم اینکه شما تاحالا اینطوری شدین؟ اگه شدین و از این مرحله گذشتین لطفا منو راهنمایی کنین!
آخر اینکه دارم سعی میکنم دنیا رو با دید مثبت ببینم!
سلام
از اون روزای مزخرف سایته! باز وصل نیست به اینترنت ، باز داره وقتمون هدر میره، باز.. اصلا نمیدونم اینا تو اون یه هفته یی که سایتو تعطیل کرده بودن داشتن چه غلطی میکردن!
حالا مازی نشسته جفتم و لابد ... نمیدونم! میدونین آدم هیچوقت نمیتونه از هیچی مطمئن باشه. اونم تو رابطه با پسرا!!! هرچند تو رابطه با دخترا هم نمیتونه!..
یعنی همیشه هر کسی یه چیز تازه داره که باهاش آدمو شگفت زده کنه! هرکسی... تیما، مهسا ، علی، آقا سایتیه، هرکسی...
امروز با یه استادی کلاس داشتیم که واقعا مخه! یعنی تو این دانشگاه در پیتی ما خداییش این یکی دیگه واقعا داره حروم میشه! تیما امروز سر کلاسش یهو پرسید این چرا اومده ماها رو درس میده؟! که من یهو پکیدم از خنده! وای... کلی آبروریزی بود!
الان هم که نه... ساعت ۴ کلاس داشتیم که استاده گذاشت ساعت ۵ اومد! ماهم که یه ربع به ۵ اومده بودیم بیرون... حالا یه نفر مجهول الهویه به تیما اس ام اس زد که کلاس تشکیل شده!!!
حالا وقتی میگم از بچه های ما خفن تر نیست